بیای پارکر در بیست سالگی استاد سینما بود که مجبور شد شاگردانش را از سالن بیرون کند تا بتواند با ایرا گلس صحبت کند. او برای شرکت در برنامه «این زندگی آمریکایی» او مصاحبه می کرد.
او گفت: “آنها مرا استخدام کردند تا داستان ها را برای آنها بنویسم و من می خواستم دیوید سداریس یک خانم سیاه پوست باشد.” این هنوز به طور کامل اتفاق نیفتاده است، اما امیدی وجود دارد.»
این باعث شد که او پادکست مجله نیویورک “The Cut” را برای چند سال تولید کند و به طور مشترک ارائه کند و موضوعات مد روز مانند “فرهنگ هیبو” و زندگی در کالج ها و دانشگاه های سیاهپوست را بررسی کند. این ماه، بومی بالتیمور، که برای اولین بار برای شرکت در مدرسه فیلم دانشگاه کلمبیا به نیویورک نقل مکان کرد، به عنوان میزبان به پادکست NPR درباره نژاد در جامعه آمریکا، “Code Switch” خواهد پیوست.
او به شوخی گفت: «داشتن صدای من و حضور در پادکست همیشه برای به اشتراک گذاشتن موقعیتم با همه و رنج بردن آنها برای آن بوده است. “این در مورد بحث در مورد چیزی واقعا جدی است که مردم را می ترساند و عصبانی می کند و از لبخند احمقانه من برای گفتن اینکه با هم از پس آن بر می آییم.”
در یک تماس ویدیویی از آپارتمان خود در Bed-Stuy، او فهرست متنوعی از لوازم ضروری را که منعکس کننده امکانات یک پادکستر بروکلین است، بررسی کرد. اینها گزیده هایی از گفتگوی ما ویرایش شده است.
1. چرت زدن من احساس می کنم که ما در بزرگسالی ارزش چرت زدن را دست کم می گیریم. فکر می کنم اگر همه ما هر روز یک چرت خوب 20 دقیقه ای داشته باشیم، مهربان تر خواهیم بود. این وضعیت کار از خانه به نوعی آرامش بخش بوده است – می دانم که این یک امتیاز است – اما از سال 2020 بسیار خسته کننده است، من هنوز روی این موضوع مراقبت از خود کار می کنم و برای 2 چرت می روم. شما فقط باید 20 دقیقه یا 50 دقیقه وقت بگذارید و من 50 دقیقه چرت می زنم. 20 دقیقه به نظر کافی نیست، مهم نیست. به هر حال خسته از خواب بیدار می شوم.
2. درام کره ای من احساس می کنم آنها نزدیک ترین چیز به جین آستن در دوران مدرن هستند. اخیراً یکی را تماشا کردم، به نام «استارت آپ»، جایی که دختری برای اولین بار در اتوبوس دست پسری را می گیرد و او در حالی که اشک های چشمانش را پاک می کند، برمی گردد. و مرد، مثلا، 32. او بسیار عفیف و زیبا و آرامش بخش است، و در قسمت هشت، شما فقط گریه می کنید. همه این نمایش ها، دلشان باز است. به نظرم خیلی آرامش بخشه واضح است که یک حقه در درام وجود دارد، اما شما فقط می خواهید همه را در آغوش بگیرید.
3. مجموعه ای از ادویه های یک دوست برای تولدم امسال دوستم این ست ادویه را از جایی در روستای گرینویچ که زرشک و آویشن و این همه ادویه مراکشی دارد برایم فرستاد. من سعی می کنم آشپزی خود را گسترش دهم. کار از خانه، خسته از تلاش برای آشپزی برای خودتان. و این عادات بد را از زمان کار تا ساعت 8 بعد از ظهر و سپس تلاش برای درست کردن یک وعده غذایی انجام می دهید؟ من اینطور فکر نمی کنم. اکنون سعی می کنم از آن آگاه باشم و طرز تهیه کوفته بره را بیابم. من از چیزهایی که برای او و شوهرش می فرستادم و می گفتم، “سعی می کنم” عکس می گرفتم.
4. دانی هاتاوی احساس می کنم صدای او حقیقت است. این اشتیاق محبت آمیز وجود دارد که چیزی را در من تحریک می کند و باعث می شود که آن را احساس کنم. او یک نسخه زنده عالی از “دیروز” از گروه بیتلز دارد که در آن همه سیاه پوستان اطراف در حال حفاری و فریاد هستند. من معمولاً در حالی که در حال آشپزی هستم آلبوم زنده او را پخش می کنم و این باعث می شود کمی بزرگتر شوم. وقتی او در جیب است، در لحظه ای که همه احساس می کنند، می توانید احساس کنید که گروهی از خانم های سیاه پوست فریاد می زنند: “بله! خدای من بله!”
5. جف بریجز در «بی باک» من از نه سالگی عاشق جف بریجز بودم و پدرم مرا مجبور کرد «طوفان سفید» را ببینم. بی باک فیلمی است در سال 1993 درباره مردی نسبتاً برجسته که از یک سقوط هواپیمای وحشتناک جان سالم به در می برد، احساس شکست ناپذیری می کند و شروع به آزمایش این محدودیت ها می کند. بنابراین، بریجز و رزی پرز دلشان شکسته و سعی می کنند بفهمند که زنده ماندن به چه معناست. من دوباره آن را در جولای 2020 دنبال کردم، زمانی که همه ما زخمی باز بودیم و با خسارات زیادی دست به گریبان بودیم و سعی می کردم آن را التیام بخشم. این فیلمی بود که دوباره به آن فکر کردم که زنده ماندن چگونه است.
6. دوباره مثل 15 سالگی بخوانید آیا می دانستید زمانی که 15 ساله بودید و احساس می کردید تمام وقت دنیا را دارید تا روی مبل پدر و مادرتان بنشینید و یک سری مطالب بخوانید؟ من تصمیم گرفتم این تابستان را انجام دهم، اگرچه کار دارم. دوست دارم همیشه آزادی مطالعه داشته باشم. مخصوصاً با این کار، اگر مجبور به خواندن باشید، مصاحبه یا چیز دیگری است و اینجوری لذت را از بین می برد. بنابراین یک سری نمایشنامه و مجموعه مقاله برای خودم خریدم. من هنوز خطوط را برجسته میکنم، زیرا چیزهای جالب و جالبی وجود دارد، اما میخواهم بدون سؤال به خواندن برگردم.
7. غذاهای بالتیمور مانند کلوچه Otterbein و سوپ خامه خرچنگ Otterbein’s یک کلوچه محلی بالتیمور است که وقتی احساس دلتنگی می کنم سفارش می دهم. نازک است و طعم متفاوتی دارد. همه همیشه در مورد کوکیهای برگر صحبت میکنند که از بالتیمور نیز میآیند، اما در آن گم نشوید.
تلاش برای توضیح سوپ خامه ای خرچنگ این است که به مردم بگویید این سوپ خرچنگ نیست. ثروتمندتر است. آن را شاید دو بار در سال بخورید یا چیزی شبیه به آن. سعی نکنید بیشتر به دست آورید زیرا جهنم غنی است. این تنها چیزی است که در اینجا زندگی می کنم و واقعاً دلتنگ آن هستم. شما می توانید pierogi را در هر گوشه ای پیدا کنید، اما این سوپ دست نیافتنی است.
8. کلاس سوم در سینما من نزدیک بین هستم اما من هنوز این ایده را در دوران کودکی داشتم که اگر به پرده سینما نزدیک شوم، فیلم را سریعتر از آدم های پشت سر می گیرم. و هیچ کس نمی خواهد آنجا بنشیند. من همین الان Marcel the Shell in Boots را تماشا کردم و ساعت 11 شب در Alamo Drafthouse نمی دانستم که فیلم قرار است اینگونه باشد. خندیدم، گریه کردم. اهالی تئاتر هم نمیدانستند که اینقدر غمانگیز خواهد بود و شنیدم که این زن پشت سرم میگوید: «اوه، نه…».
9. کتاب دعای مادربزرگش سالها و سالها پیش، مادربزرگم این کتاب کوچک آبی منگنهدار را به من داد که در دهه 80 در یک تشییع جنازه گرفتم. دعای توفیق، دعای ترس، دعای عزاداری، از این قبیل چیزها هست. من اساساً تا حدودی در پناهگاه بزرگ شدم، با دهکده ای پشت سرم، بنابراین وقتی برای اولین بار به نیویورک نقل مکان کردم، آن را مطالعه می کردم تا به من انگیزه دهد که بروم و دستم را اول سر کلاس یا چیزی بلند کنم. این توتمی شده است که برای من ارزش قائل هستم که به من آرامش می دهد. من تا حدودی مذهبی هستم، اما نه به صورت ضد علمی. من به تغییرات آب و هوایی و حقوق همجنسگرایان اعتقاد دارم و طرفدار انتخاب هستم. می دانید، چیزهای عادی انسانی.
10. سعی کنید ملایم تر باشید فکر میکنم هر چه سنم بالاتر میرود، بیشتر تلاشی برای مهربانی با خودم و دیگران میشود. با نوع شغلی که دارم، دیدن مردم بهعنوان داستان به جای آدمها آسانتر است. بنابراین سعی می کنم آگاه باشم که چگونه به دنیا کمک می کنم یا به آن آسیب می رسانم. این اتفاق به این دلیل افتاد که چند سال پیش «رود عصا» از BAM را دیدم که در اوایل دهه 80 ساخته شد، اما منتشر نشد. [in the United States] تا چهار سال پیش، به این دلیل که کارگردان هوراس بی جنکینز بلافاصله پس از ساخت آن دچار حمله قلبی شد. فیلم فقط احساسات است. آنها سیاه پوستانی هستند که در یک مزرعه دست به دست هم داده اند و با یکدیگر سروکار دارند. اگر در آن زمان عمه و عموهایم را می دیدم که با هم محبت و ملایمت می کنند، این مسیر سینمای سیاه را تغییر می داد.