طبقه اول دادگاه خانواده مثل همیشه پر از همسرانی بود که برای جدایی آمده بودند. در همین حین زوج میانسالی که روی صندلی نشسته بودند نظرم را جلب کرد. مرد هر لحظه از همسرش التماس می کرد که دست از لجبازی بردارد و به خانه و زندگی خود برگردد، اما زن با چشمانی غمگین از چهره اش دور شد و سکوت کرد. ساعت 11 صبح که رسیدم، منشی دادگاه با آنها در داخل شعبه تماس گرفت تا نام و شماره پرونده آنها را بخواند.. احسان.. نسیم.
به گزارش ایرانیان، پس از ورود به شعبه، دو صندلی دورتر در ردیف اول نشستند. قاضی سرش را از روی پرونده ها بلند کرد و به زن گفت: دادخواست و شکایت شما را خواندم، اما ابهامی وجود داشت.
نسیم گفت: آقای قاضی راز چیست؟ میخوای مثل بقیه بگی چی میگم واضح نیست؟
قاضی گفت: می خواهم معما را حل کنم، باید برایم توضیح بدهی تا ببینم چرا تصمیم به جدایی گرفتی.
نسیم گفت: بیست سال پیش در بیست و سه سالگی با احسان آشنا شدم. چند ماه بعد از من خواستگاری کرد و با موافقت خانواده ام ازدواج کردیم و یک سال نامزد کردیم. در آن مدت احساس می کردم که او خیلی به مادرش وابسته است و به حرف های او گوش می دهد، اما بعد با خودم گفتم احسان فقط 25 سال دارد، او تنها پسر است و به هر حال تا زمانی که به مادرش رسید با مادرش زندگی کرد. متاهل شد و با ازدواج به تدریج رفتارش تغییر کرد، در طبقه دوم خانه پدرشوهرم مستقر شدیم، اما بعد از 20 سال شوهرم از زیر سایبان محافظ مادرش بیرون نیامده است.
نسیم افزود: «متاسفانه زمانی که زندگی مشترکمان را شروع کردیم، متوجه شدم که شوهرم نه تنها به مادرش وابسته است، بلکه کارگر سختکوشی هم نیست. مدتها سعی میکردم خوشبین باشم و به خودم میگفتم همه چیز درست میشود. خوب باش با گذشت زمان حالش خوبه اما 5 سال گذشت و احسان عوض نشد کم کم خانواده ها به ما اعتراض کردند پس چرا بچه دار نمیشی تا زندگیت کسل کننده بشه هر چند میدونم حضور یک فرزند نمی تواند اخلاق احسان را تغییر دهد، ما بچه دار شدیم و متاسفانه وضعیت ما بدتر شد و احسان شغلی نداشت نه تنها هزینه زندگی و مخارج کودک افزایش یافت، بلکه مشکلات ما وابستگی او را به خانواده اش هم افزایش داد.
نسیم دستمالی از کیفش درآورد و گوشه چشمانش را که حالا خیس شده بود پاک کرد و ادامه داد: احسان بعد از بیست سال زندگی مشترک نه تنها بهتر شده بود بلکه اخلاق و رفتارش بدتر شده بود. من چندین بار به او گفته ام که اگر خانواده ات نباشند خرجشان را چگونه می پردازند یا اگر از مادرم پول نگیرم چه اتفاقی می افتد اما هر بار با خنده جواب می دهد. شوخی کنیم حالا که هستیم الان هم که دخترمان 15 سال دارد، دیگر نمی توانم رفتار همسرم را تحمل کنم و اگر قرار باشد هزینه هایم را از پدر و مادرم بگیرم ترجیح می دهم با آنها زندگی کنم.
قاضی با تعجب به احسان نگاه کرد و گفت: همسرت راست می گوید؟
احسان پاسخ داد: آقای قاضی من تمام تلاشم را برای امرار معاش انجام دادم و تونستم به هر طریقی با آن کنار بیایم اما مشکل همسرم مالی نیست، بلکه حسود است. من از کودکی یاد گرفتم به مادرم احترام بگذارم، اما نسیم حسود است.
نسیم حرف احسان را قطع کرد و گفت: یاد گرفتی به مادرت احترام بگذاری؟ چرا وقتی به مادرم رسیدی نه تنها به من احترام می گذاری بلکه مجبورم می کنی ارث پدرم را بگیرم. آقای قاضی به من گفت چرا سهم مادرت را نمی گیری. مادرت چرا باید خانه دو طبقه داشته باشد وقتی می تواند یکی از واحدهایش را به عنوان سهم پدرت به ما بدهد؟
وی افزود: 20 سال است که در خانه پدری احسان که یک خانه 3 طبقه دو واحدی است زندگی می کنیم، اما او یک بار جرات نکرد به پدرش بگوید یک واحد را به نام من بگذارد، بلکه مادرم که یک واحد است. مجرد، فقط خانه را اجاره می دهد، خرج زندگی اش را می دهد، پس خانه اش را به ما می دهد؟
قاضی از آنها خواست سکوت کنند سپس رو به احسان کرد و گفت: باید به واحد مستشاری بروی. برای مردی که 45 سال اینطور زندگی کرده سخت است که خودش را تغییر دهد، اما اگر همسر و دخترتان را دوست دارید و نمی خواهید خانواده تان از هم بپاشد، این آخرین فرصت شماست. شما دو ماه فرصت دارید تا علاوه بر شرکت مداوم در کلاس های مربیگری، خود را تغییر دهید، در غیر این صورت مشخص می شود که نمی خواهید مسئولیتی را به عهده بگیرید و نمی توانید به این روش ادامه دهید.