من هرگز عشقی از پدرم ندیده بودم و همیشه خاطرات تلخی در ذهنم بود، بنابراین وقتی پدرم در روز جشن تولدم با من بدرفتاری کرد، ناگهان…
به گزارش خراسان، این دختر 16 ساله با بیان اینکه فرزند دوم خانواده است اما از زندگی لذت نمی برد، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزا کوچ خان مشهد در جریان این حادثه گفت: منجر به مرگ او شد.
پدرم تا پنجم دبستان درس خوانده و شغل مستقلی دارد، اما مردی بسیار پرخاشگر و بدرفتار است که مادرم دیگر تحمل رفتارهای خشن او را ندارد. من نه تنها از کودکی خاطرات خوبی از پدرم دارم، بلکه او همیشه مرا سرزنش و فحش می دهد، به همین دلیل توهین و دعوا در خانواده ما عادی است، بنابراین ابراز محبت پدرم برای من تبدیل به یک آرزو شد و هیچ تفریحی نداشتم. دختری منزوی و ساکت، و وقتی از مدرسه به خانه برگشتم، داشتم به پوسته خودم می رفتم و با هیچ یک از اعضای خانواده کاری نداشتم.
خیلی کم حرف زدم و در فکر خاطرات تلخ زندگی را مرور کردم. من همیشه به روابط خوب خانوادگی همکلاسی هایم حسادت می کردم و می خواستم حتی برای یک روز مثل آنها زندگی کنم. خلاصه خیلی از این شرایط خانوادگی رنج می بردم و دوستی نداشتم که باهاش حرف بزنم چون پدر و مادرم معتقد بودند که دختر نباید با کسی بیرون از خانه رابطه داشته باشد و من از این رفتارها ناامید و ناراحت بودم. اشتهایم برای غذا کاهش یافت و نمراتم روز به روز ضعیف تر شد، اما هیچکس متوجه وضعیت من نشد.
برای فرار از تنهایی وارد فضاهای مجازی شدم که ناگهان پدرم متوجه شد چه اتفاقی افتاده و ضربه محکمی به من زد و گوشی را از دستم گرفت و در اتاق حبس کردم. داشت یه کار احمقانه میکرد
به همین دلیل این داستان را مخفی نگه داشتم تا کسی متوجه نشود، اما پارسال که تولدم فرا رسید، یک لباس زیبا پوشیدم و منتظر رفتار مهربانانه و تبریک اطرافم بودم، اما در همین راستا آن روز پدر از سر کار به خانه آمد و خانه به هم ریخته بود، او مرا به شدت سرزنش کرد و از کلمات بسیار تحقیرآمیز استفاده کرد. انتظار چنین رفتاری را نداشتم و دوست داشتم پدرم حداقل یک بار با یک جعبه شیرینی وارد خانه شود.. اعصابم خورد شد و دوباره تصمیم احمقانه تری گرفتم.
این بار از یخچال خانه مقداری غلات برداشتم و همه را خوردم. مادرم متوجه این موضوع شد و بلافاصله مرا به بیمارستان برد. حالا که زنده ماندم با خودم فکر کردم که چرا این کار احمقانه را انجام دادم.
حالا اگر جانم را از دست بدهم و مرا در قبرستان دفن کنند مشکل حل می شود… این اولین باری بود که دلیل خودکشی ام را روی تخت بیمارستان به مادرم گفتم و تازه فهمیدم که واقعی ام تاریخ تولد 10 روز دیگر است و پدرم به دلیل مشکلات مالی و مشکلات روحی و روانی تاریخ تولد مرا فراموش کرده بود، از طرفی یکی از همکارانش قرار بود ظرف یک ساعت به خانه ما بیاید تا مشکلات مالی را حل کند اما وقتی پدرم وارد خانه شد و خانه را خراب کرد. این عمل نمی توانست خود را کنترل کند زیرا من تمام لباس های زنانه را کف اتاق انداختم تا لباس مناسب را بپوشم و اگر آن شخص در آن لحظه وارد خانه می شد و متوجه می شد پدرم خیلی خجالت می کشید. راستش کار احمقانه ای کردم از پدرم عذرخواهی کردم.
بابام هم روز بعد یه جشن تولد قشنگ برام تدارک دید با اینکه پول نداشت با اینکه خاطره خوبی از اون جشن تولد دارم اما چون احساسات زودگذر دارم و تصمیم اشتباهی گرفتم کشتم خودم و خانواده ام دل من را شکستی در بین اقوام ما بسیار شرمنده هستم و تصمیم گرفتم دیگر عجله نکنم و در صورت بروز مشکل حتما با مشاوران و بزرگان مشورت خواهم کرد.
حالا به دلیل اتفاقات گذشته و خاطرات تلخی که عذابم می دهد، دچار افسردگی روحی شدم و این بار برای رهایی از این افکار مسخره به بخش مشاوره کلانتری مراجعه کردم و…
تحقیقات کارشناسی و روانی ماجرای این دختر 16 ساله با دستور سرهنگ علی عبدی (رئیس کلانتری میرزا کوش خان) در اداره خدمات اجتماعی آغاز شد.