هنگامی که هنرمند پرویی مستقر در لیما، میگل آندراده والدز، طراحی طرحهایی را برای یک خانه و استودیو در منطقه غیرمتعارف Barranco آغاز کرد، وسواس اصلی او به شکل ساختمان نبود، بلکه این بود که چگونه میتواند به نور شدید و فلجکننده شهر زادگاهش شکل دهد. در سرتاسر زمستان استرالیا، سواحل غباری را پوشانده است که پایتخت پرو را از اقیانوس آرام جدا میکند و آسمان را به میدانی بیبعد و خالی تبدیل میکند: «شش صبح دقیقاً مانند شش بعد از ظهر است – هیچ نشانهای از افق نیست.» آندراد، 43 ساله، می گوید. هرمان ملویل، که به عنوان یک ملوان قرن نوزدهم در شهر پهلو گرفت، قطعه ای از “موبی دیک” (1851) را به “پرده سفید لیما” تقدیم کرد، که او نوشت: “شکل شکسته را روی آن پهن کرد.” باروهایی از رنگ پریدگی لجام گسیخته سکته ای که بدشکلی های آن را ترمیم می کند.» بسیاری از 10 میلیون ساکن شهر آن را Lima la Gres – Lima Grey – و برخی به سادگی La Horihé می نامند.
آندراده نیز به همین ترتیب در مورد خود شهر دوگانه بود. در کودکی، او آخر هفتهها را با پدرش در میان منارههای کلیساهای باروک و بالکنهای چوبی ژولیده در مرکز تاریخی میگذراند – در آن زمان، او میگوید، لیما قدیمی را «مثل یک فیلم شگفتانگیز» میدید. اما مکان سختی برای بزرگ شدن بود، که در طول دهه 1980 و اوایل دهه 1990 با خشونت تلافی جویانه بین دولت مرکزی و مبارزان چپ که خود را راه درخشان می نامیدند، گرفتار شد. در سال 2005، زمانی که او از دانشگاه پاپی کاتولیک لیما در پرو در رشته هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد، بمبگذاریهای خودرو و سرکوب سیاسی جای خود را به دوران رونق دادند که تا حدی به دلیل افزایش قیمتهای مس و طلا، دو عنصر اصلی کشور بود. هنرمندان جوان لیما در شهری پراکنده شدند که به طور ناگهانی از ده ها سال ترس در جستجوی فضای استودیو رها شده بودند: بسیاری در Barranco ساکن شدند، محله ای ساحلی که در قرن نوزدهم به عنوان یک استراحتگاه مرفه تأسیس شد و در طول دهه 1970 به مرکزی برای نویسندگان، نقاشان، موسیقی دانان و موسیقیدانان تبدیل شد. کارگردانان در سال 2008، آندراد یک خانه خشتی نیمه ویران را در زمینی به مساحت 1900 فوت مربع در چند بلوک از عمارت های زیبا و مشرف به دریا خریداری کرد. او گفت که در آن زمان، این ساختمان “غیرقابل سکونت و در وضعیت بسیار بدی بود” و در طول سال ها دست نخورده باقی ماند.
لیما هم بار شد. در سال 2010، پس از غیرقابل تحمل شدن زمستان های طولانی شهر، آندراد به مکزیکو سیتی نقل مکان کرد و در آنجا به مدت پنج سال در داخل و خارج از شهر کار کرد. بلافاصله پس از ورود، او از خانه و استودیوی لوئیس باراگان در سال 1948 بازدید کرد، که برای او نمایانگر «نوع متفاوتی از معماری بود: ملایم، بی تکلف، پر از جزئیاتی که بلافاصله مشخص نبود». او به ویژه به اتاق های رو به داخل، باغ های پنهان و بازی سایه و نور جذب می شد. او میگوید: «فکر میکردم این عناصر در شهری که خشونتها و خشونتها و زشتیهای زیادی را پشت سر گذاشته، به خوبی کار میکنند.
آندراد برنامههای خود را برای حفظ ساختار خشتی اصلیاش لغو کرد و در عوض، یک منشور مکعبی را تصور کرد که از دیوار کنار خیابان برمیخیزد، و کنارهای از پنجرهها که از عرشه بالایی آن بیرون میآمدند، مانند یکی از بالکنهای سرپوشیده قدیمی لیما که شیشهای شده بود. این خانه که از پالت محدودی از بتن، آجر و کاشی ساخته شده است، از آن زمان به پناهگاه و آزمایشگاه آندراد تبدیل شده است، و منعکس کننده و شکل دهنده کاری است که او در آن انجام می دهد و در عین حال رابطه او را به شهری عجیب، تاریک – و در نهایت الهام بخش – تبدیل می کند. دوباره به خانه زنگ می زند
امروز، خانه ANDRADE، که او با شریک 28 ساله خود، دیانا اورتگا، معمار، و پسر 18 ماهه آنها مشترک است، هنوز در حال ساخت است. یک درب تخته سه لا از خیابان به باغی باریک از فیلودندرون ها، سرخس ها و بروملیادها باز می شود که از طریق یک جفت پنجره به ارتفاع 16 فوت به یک استودیو 920 فوت مربعی متصل می شود، که دور میله های آهنی می چرخد و آن را به چهار قسمت مساوی تقسیم می کند. اشاره ای به باراگان و همکار هنرمند آلمانی الاصل او ماتیاس گورتز)، جایی که آنها مانع بین درون و بیرون را از بین بردند. در طبقه بالا، نور خورشید تابستانی از میان ایوان شیشه ای که در گوشه اتاق نشیمن- غذاخوری 380 فوت مربعی خمیده می گذرد، منظره ای پانوراما از بام های کم ارتفاع، اقاقیاهای منشعب و تکه ای رنگ پریده از اقیانوس آرام فراتر را می سازد. (در روزهای مه آلود، پرده های خاموشی تاریکی همه جا را می پوشانند.) در پشت خانه، در اتاق خواب اصلی 370 فوت مربعی، یک مکعب شیشه ای از سقف بلند می شود، منظره ای معاصر از نورگیرهای سه بعدی. تئاترها که از قرن هجدهم برای پراکنده کردن و فیلتر کردن نور زمستانی در لیما استفاده می شد.
هنگامی که آندراد در سال 2013 شروع به ریختن اولین ستونها و لنگههای بتنی خانه کرد، قالبهای تخته سه لا نیز در هنر او ظاهر شدند. در یک قطعه از آن دوره، “Construção/La Rabona”، او طرحی از یک بنای یادبود کوچک در لیما کشید، سپس سه استادکار را مأمور ساخت قالبهای تخته سه لا کردند که شکل دلخواه را میداد. آندراد میگوید: اشیایی که از مواد ساخته شدهاند و مجسمهسازان و معماران آنها را نادیده میگیرند، «به حجمی اشاره میکنند که وجود ندارد، که هرگز وجود نخواهد داشت» – به عبارت دیگر، به سطحی که حاوی یک فضای خالی است، بسیار شبیه به خود خانه.
در سالهایی که آندراده و اورتگا در سال 2018 ملاقات کردند، این خانه از یک توده وحشیانه به چیزی زیباتر و انسانیتر تبدیل شده است. آنها با هم، طبقه دوم ساختمان را با رنگ صورتی کمرنگ پوشانده و سینه سنگین را در یک ابر کوبیست ذوب کردند. آندراد برای جلوگیری از تحریک بیش از حد خود، در ابتدا بیشتر فضای داخلی را خالی گذاشت، اگرچه اکنون پر از نمونه های اولیه طراحی شده توسط یک گروه طراحی جمعی به نام Taller Tarapacá است که او و اورتگا در سال 2019 در کنار طراح صنعتی 32 ساله پائولا سرمینو تأسیس کردند. که به آندراده کمک کرد تا اولین نقاشیهایش از خانه را به پلانهای قابل استفاده تبدیل کند) و مژده متین، طراح نساجی 35 ساله. پشت میز پشت بام آندراد – صندوقچه ای بتونی و شیشه ای که با نخل های ساگو و ارکیده هایی مانند شمع های کوچک قرمز و نارنجی احاطه شده است – یک کابینت با الهام از انزو ماری مجموعه ای از سرامیک های طراحی شده سرمنو در سایه های غبارآلود فیروزه ای و اخر را در خود جای داده است. در اتاق نشیمن، فرشهای پشمی ساخته شده توسط بافنده محلی، اینوسنسیو فرناندز، 53 ساله وجود دارد که خطوط دندانهدار سینا و زنگ آن توسط دو ماتین از نقاشیهای رنگ روغن آندراده به نقشهای ملیله تبدیل شده است.
آندراد در کارهای خود در سالهای اخیر سیمان و رنگ را با لایههایی از ستونهای قدیمی که از دیوارهای شهر جدا میکند و به پانلهای کندهکاری شده سرهم میکند، کوچکترین آنها به قطر حدود یک فوت، و بزرگترین – به نام «موبی دیک» (۲۰۲۱) عوض کرده است. – یک سنگ یکپارچه بلند به ارتفاع نزدیک به هشت فوت. . او به همراه دستیار 28 سالهاش، الویس روزالس از والنسیا، آنها را سفید کرد و سطوح را خراش داد تا لکههایی از جوهر سبز نئونی یا اجمالی زباله که مانند خردههای سفال در یک سایت باستانشناسی جاسازی شده بود، نمایان شود. از دور، اینها شبیه به پلاک های مرمری است که زمانی جوامع باستانی برای ثبت نبردها یا دودمان سلطنتی برای آیندگان استفاده می کردند. اما به جای اعلام حقایق مجاز – مواد سخت تاریخ رسمی – این چیزها، مانند یک خانه، به درون می چرخند و تکه هایی از حافظه جمعی لیما را زیر رنگ پریدگی گچ سفید پنهان می کنند. این قطعات مرثیهای هستند و به آلودگی رودخانههای لیما و از دست دادن تجربیات مشترک دوران همهگیری، از جمله کنسرتهای لغو شده و نمایشهای فیلم که روی پوسترها تبلیغ میشوند، اشاره میکنند. اما این همبستگی آندراده با شهرش است، نور تزلزل ناپذیر آن به شکلی جامد، در خانه ای همیشه ناتمام، همیشه در حال تغییر، اما پر از رنگ و زندگی است.