روزنامه هاشمیان نوشتپدر محصی امینی در مصاحبه ای به برخی اظهارنظرها پاسخ داد و گفت: دخترم بیماری ندارد.
از ساعت هفت صبح زیر کوه های زرد در پای بهشت محمدی که کردها به آن «آیچی» می گویند، دسته دسته، مردان با «کافه و بانتول» و زنان با «سورانی در و سقزی». “، زیر آفتاب. خاک را زنده کن؛ زیر خاکی زمین، مزگان خانم کجاست، مادر مهسا (جینا) امینی، ساعت ده صبح که جنازه ینا را آوردند، دستانش را به سوی آسمان صاف سقز بلند کرد. و گفت: کجایی و کجای این زمین؟
مژگان افتخاری و امجد امینی کنار گودال روی زمین نشسته بودند و جیغ می زدند. امجد تقریبا بیهوش بود که او را به بیمارستان بردند. او نمی توانست مرگ زینا را تحمل کند که “دخترم خود زندگی است و مرگ به معشوقه او نمی آید”. و مگان دستانش را زیر خاک گذاشت و به آنها پاشید و گفت: جینا بلند شو ببین اینها برایت آمده اند. تو تنها دختر من بودی، دخترم نترسید، من چرا ترسیدم؟ گل ما رفت… جینا متاسفم. کنار تختت بهت نفس میدادیم الان اینجا چیکار میکنی؟ “
کیارچ که خودشون بهش میگفتن اشکان، اونی که وقتی زینا رو توی مترو حقانی به اون وانت سبز رنگ برد، دل داد تا خواهرش رو نجات بده و گفت ما اینجا غریبیم و نتونستیم، به ماشینش تکیه داد. سرش روی تابوت است و زیر لبش موهای مجعدی دارد
مهسا (زینا) امینی 22 ساله دختر کرد سقازی که آخرین سفرش به تهران بود توسط هزاران کرد سقازی به خاک سپرده شد.
هنوز ساعت ده نشده بود که جنا را دفن کردند که گفتند دفنش کن برو. اما خانواده اجازه این کار را ندادند. در آمبولانس را گرفتند و منتظر مردم شدند. اتحادیه کردها ساعت ده صبح که رسیدم، قرار ملاقات بیش از هزار نفر بود. سقزایی ها که آوازهای کردی را با شادی و ماتم نمی گویند، این بار دست به کف زدند و در سوگ کردی خواندند. مرا تنها نگذار و فریاد بزن: ایجن، ژیان، آزادی (زنان، حیات، آزادی).
از تهران تا قبرستان
ساعت سه بعد از ظهر قرار بعدی مسجد چهار یار نبی قاز بود. پسر عموی جنا در حالی که اشک از مسجد سرازیر می شد، گفت که این یک پروانه است. پروانه ما را کشتند: «جینا مثل خواهر من بود نه مثل هیچ کس دیگری، او هرگز از خانواده اش جدا نشد، پدر و مادرش هرگز با او بلند صحبت نکردند و آزار و اذیت این کودک قلب ما را آتش زد. او مورد علاقه مردم بود. تمام خانواده زینا برای مسافرت و گشت و گذار به خانه خاله اش در تهران رفت و او را به قبرستان بردند که لباس ساده پوشیده بود که در مترو دستگیر شد و به ما گفتند جسدش را از سنندج به سقز می برند. اما نیمهشب از تبریز آورده شد، هیچکس نمیدانست آن را از تهران کجا بردهاند، ما نگران بودیم که میخواهند مردم نیایند، اما آمدند.»
او می گوید: «هرکس ماجرا را شنید به دفن آمد، چه قیامتی بود.» تازه در دانشگاه ارومیه قبول شده و حالا به جای کلاس درس به قبرستان رفته است.
وقتی پدر جنا از راه رسید خشم به گلویش برگشت. او برای استقبال از مردمی که «حق ما را به حال خود نگذاشتند» به مسجد شهرارنبی آمد. “احساس خیلی بدی دارم، صبح هم حالم بد شد، وقتی دخترم را دفن کردم، وارد بیمارستان شدم و بعد برگشتم. پس از شنیدن خبر دستگیری زینا، به تهران رفتم و او را روی تخت بیمارستان کاخ دیدم. این آخرین ملاقات ما بود، او با پسرعموهایش بود و دستگیر نشدند، او را دیر به بیمارستان بردند، آنقدر دیر که سکته کرد.
امجد امینی می گوید: زینا بیماری نداشت و آنهایی که می گفتند صرع یا بیماری زمینه ای دارد دروغ می گفتند: صرع یا بیماری قلبی نداشت، شایع ترین بیماری که گرفت سرماخوردگی بود، همه اینها را از خودشان گرفتند. کلیپی هم قطع شد فیلمی که از بازداشتگاه پخش کردند چرا وقتی از کامیون پیاده شدند دخترم را نشان ندادند چرا در راهروهای زندانی چه اتفاقی افتاده بود استرس روحی و روانی به او وارد کردند و باعث این فاجعه شد، به نظر ما گشت ارشاد تشکیل نمی شود، این تصمیمات باید در جای دیگری گرفته شود، من می خواهم حقوق فرزندم پایمال نشود و هر کس این کار را کرد باید مجازات شود، به دادگاه تهران شکایت کردم و یک پرونده تشکیل شد تا آخر پیگیری خواهم کرد.»