بعدی- محسن فراگ«نیاز جامعه به صلح» کلیدواژهای است که این روزها در افکار عمومی، مقامات دولتی و البته بخش بزرگی از ناظران سیاسی و اجتماعی مطرح شده است. بر کسی پوشیده نیست که وضعیت کشور در یک ماه گذشته عادی نبود البته مردم ایران هم خوب عمل نکردند.
«عادیسازی اوضاع» یا «بازگرداندن آرامش به جامعه» به یکی از دغدغههای اصلی در بیانیهها و نوشتههای مختلف تبدیل شده است. همه می دانیم که ادامه وضعیت کنونی کشور که در نتیجه اعتراضات اخیر به وجود آمده است، نه تنها ممکن است، بلکه می تواند پیامدهای اجتماعی و روانی قابل توجهی داشته باشد.
در این میان، جریانی محدود و خصوصی وجود دارد که با اتخاذ رویه امتناع، هرگونه ناهنجاری در وضعیت و لزوم بازگشت جامعه به آرامش را نفی می کند; به نظر آنها آنچه از آن به عنوان اعتراض یا اغتشاش یاد می شود، محدود به فضای مجازی است و حداکثر 150 هزار اغتشاشگر تحت تأثیر بیگانگان را شامل می شود. حالا حتی با فرض قبول ادعای آنها، اگر در فضای مجازی آشفتگی ایجاد شود -البته که نیست- و تعداد معترضان کم باشد، نمی توان شرایط را عادی جلوه داد.
برای اینکه بدانیم اوضاع کشور عادی نیست، البته کافی است به خیابان ها و اجتماعات سر بزنی و از دغدغه های مردم این دیار و چگونگی خشک شدن لبخند بر لبان جامعه با خبر شویم. بنابراین همانطور که بسیاری از ناظران سیاسی و اجتماعی تاکید دارند، بازگشت آرامش امروز نه تنها یک نیاز واقعی، بلکه یک ضرورت انکارناپذیر است که مسئولیت اصلی آن بر عهده نهادها و مسئولان سیاسی کشور است. با این تفاسیر آنچه در ادامه می خوانیم راهکارهای پیشنهادی برای بازگشت شعار به جامعه یا به عبارتی عادی سازی شرایط است.
1- در فرهنگ لغت نظریه های علوم سیاسی یا در حوزه تخصصی تر در حوزه اندیشه شناسی و جامعه شناسی سیاسی، در تحلیل، تفسیر و موشکافی بحران، اولین تمرکز بر درک صحیح مسئله است. به بیان واضح تر، شناخت این اختلال نقطه شروعی است که از آنجا می توان «مشکل» یا «درد» را تشخیص داد. درست مانند یک بیمار که به پزشک مراجعه می کند، تشخیص دقیق بیماری یا درد تنها از طریق بررسی دقیق همه ناهنجاری ها انجام می شود. بر اساس همین قاعده قدم اول در بازگشت آرامش به جامعه در صورت نیاز فعلی مشکل را بپذیرید او هست. اولاً مسئولان و نهادهای سیاسی کشور باید بپذیرند که حوادث اعتراضی اخیر صرفاً نارضایتی از عملکرد یکی از نهادهای پلیس یعنی گشت ارشاد نیست، بلکه مجموعه ای از مسائل انباشته شده در دو سال گذشته است. دهه ها وضعیت کنونی جامعه را به ارمغان آورد. بنابراین تا زمانی که ناآرامی های اخیر به عنوان یک مشکل ذاتی در جامعه به رسمیت شناخته نشود، نمی توان از بازگشت به صلح صحبت کرد و نه ممکن است..
2- آگاهی از غیرعادی و مشکل ساز بودن وضعیت کنونی کشور، ضرورت دومی را می طلبد که عبارت است از: الف.مشکل را تشخیص دهید. اگر پذیرفته شود که شرایط عادی نیست یا در همان مثال پزشکی فرد بیمار بوده است، مرحله دوم تشخیص درد است. این مرحله دوم آسیب شناسی اختلالات اخیر را بیش از پیش ضروری می کند. درک چرایی اعتراضهای اخیر و ریشههای ناآرامیهایی که به خشونت کشیده شده است، اهمیت ویژهای دارد، اگرچه بسیاری از کارشناسان و متخصصان این حوزه در چند روز گذشته بحثهای سازندهای را در این زمینه به راه انداختهاند. بی شک اندیشیدن به بیماری های این متخصصان و مراجعه به آمار و مدارک موجود در دست نهادهای دولتی می تواند در این زمینه مفید باشد.
3- در سطح سوم توجه به این نکته ضروری است که آرامش جامعه امری «ذهنی» است نه مربوط به عینیت یا اعمال عملی. این به این معنی است که آرامش جامعه مستلزم آرامش روانی است او هست. ذهن های آرام، آرامش را در حوزه عینی متبلور می کنند و ذهن های متشنج خشونت، اعتراض و آشفتگی را به جامعه تزریق می کنند. برای روشن تر، درد اصلی نسل جدید ما را می توان در یک کلمه خلاصه کرد: «بی امیدی». «امید به آینده» حلقه مفقوده ای است که این روزها همچون شیطانی ظالم جان و ذهن مردم این کشور را مورد هجوم قرار داده است. جوانانی که امیدی به آینده ندارند و نمی توانند آینده ای را برای خود متصور شوند. والدینی که برای ادامه زندگی خود و فرزندانشان تنها گزینه حداکثر کار شبانه روزی را پیش روی خود دارند. آنها از آینده شغلی، پول و زندگی عادی فرزندان خود می ترسند. ترس از آینده چون زخمی بزرگ بر جان مادران و پدران این سرزمین سنگینی می کند..
4- در ضرورت سوم که در قالب لزوم امید آفرینی در جامعه مطرح شد، باید به ریشه های ناامیدی در جامعه و راه های رفع آن توجه کرد. در این زمینه کافی است به نرخ تورم، قیمت مسکن، گرانی خودرو و هزاران مورد دیگر که زندگی عادی را برای بخش بزرگی از جامعه سخت کرده است، اشاره کنیم. کارگر، کارمند یا جوانی که امروز می خواهد مانند پدر و مادرش از صفر شروع کند، فقط یک سیاهی در مقابل خود می بیند. برای همگان روشن است که رویای خانه دار شدن چیزی نیست و رویای خرید ارزان ترین خودروی داخلی (پراید) هم چیزی نیست، این روزها سپردن زندگی به روال همیشگی سخت شده است. در شهری مثل تهران وقتی یک زوج متاهل بدانند با حقوق 10 میلیونی فقط می توانند یک ماه را بدون پرداخت اجاره بها به بدترین شکل ممکن بگذرانند، معلوم است که سختی اقتصادی چقدر اذهان ایرانیان را آشفته کرده است. پدری که نمی تواند هزینه تحصیل فرزندش را – برخلاف اصل قانونی آموزش رایگان – بپردازد و باید هر ساعت و هر روز تحقیر را تجربه کند، نمی تواند ذهن آرامی داشته باشد و این آرامش را به صورت دوره ای به جامعه تزریق کند. هزاران درد انباشته از این دست خارج از حوصله این مقاله است.
5- در سطح پنجم برای همگان روشن می شود که وضعیت اقتصادی کشور خوب نیست و جامعه امیدی – حداقل در شرایط فعلی – به بهبود وضعیت خود ندارد. در این میان ممکن است جامعه از مسئولان بپرسد که چرا وضعیت فعلی چیست؟ علاوه بر عملکرد نامناسب برخی از مسئولان، کسی نیست که انگشت اتهام را به سوی تحریم های خارجی و برچسب آشنای «برنامه جامع اقدام مشترک» نزند. شاید زمانی برجام به عنوان یک موضوع مهم در میان مقامات تلقی می شد، اما اکنون شهروندان ایرانی آن را مرتبط با زندگی و آینده خود می دانند. بیایید در مورد یک بیانیه ساده که این روزها گفته می شود بحث کنیم. اگر احیای برجام در چند ماه گذشته امضا می شد، آیا اتفاقی مانند مرگ مهسا امینی چنین واکنش های اعتراضی را در پی خواهد داشت؟ اگر شهروندان در آینده امیدوار به بهبود وضعیت باشند، آیا خیابان همچنان گزینه ای برای اعتراض خواهد بود؟ این پیشنهاد به این معنا نیست که گراما همه چیز در کشور است، اما بدون شک “امید آینده” برای همه است و نه برای هیچ یک از ساکنان این سرزمین.
6- در سطح ششم این روزها ندای ضرورت «گفتگو» بیش از پیش آشکار است. آره! همه ما می دانیم که به یک “گفتگوی ملی” نیاز داریم. گفتگویی که سال هاست کانال هایش مسدود و فراموش شده است. متأسفانه یک جهت خاص معتقد است که همه چیز دارند و نیازی به صحبت و شنیدن صدای دیگران ندارند (این رویکرد بارها مورد انتقاد مقامات ارشد کشور و همچنین افکار عمومی قرار گرفته است). با این توضیحات برای ضرورت برگزاری گفت وگوی ملی، باید توجه داشت که کشور نیازمند تمهیدات جدی است که مهم ترین آن «شناخت دیگری» است. این واقعیت که فقط یک نوع هویت خاص در جامعه انقلابی شناخته می شود و هویت های دیگر در جامعه نامشروع تلقی می شود، تنها حالت بحران و انسداد را بازتولید می کند. در سال های گذشته نیز شاهد آسیب های وارده به چنین چیزی بوده ایم و نتیجه آن خشونت نظرسنجی کنندگان در سال های 97 و 1400 بوده است.وقتی فقط یک جریان هویتی حرف می زند، میدان دارد و تصمیم می گیرد، گفتگو بی معناست. پیش شرط دیالوگ فقدان نظم و قرار گرفتن بازیگران در جایگاه برابر در گفتمان است. تا زمانی که گفتمان بر خود غلبه نکند و گفتمان های دیگر را به رسمیت نشناسد، دریچه ای برای گفتگوی ملی و بازگشت آرامش به جامعه باقی نمی ماند.
7. به طور خلاصه، امروز «امید» حلقه مفقوده جامعه است که در نتیجه مهم ترین بعد سرمایه اجتماعی یعنی «اعتماد عمومی» به پایین ترین سطح ممکن رسیده است. اگر اعتماد عمومی شهروندان نسبت به مسئولان در جامعه کاهش یابد، نتیجه آن کاهش کارآمدی نظام سیاسی خواهد بود. کاهش کارآیی نظام سیاسی تنها باعث تولید و بازتولید بحران می شود. در واقع اگر کشور را یک ارگان واحد بدانیم، جامعه و دولت به عنوان بخشی از آن نیاز به در هم تنیدگی و رهبری دارند. این بدان معناست که جامعه از دولت حمایت می کند و دولت مدیریت و خدمات رسانی به جامعه را انجام می دهد. اما در شرایطی که جامعه به وظایف خود و آینده کشور اعتماد نداشته باشد، با یک دولت شکست خورده مواجه خواهیم شد. بنابراین اکنون می توان گفت که برداشتن گام های عملی برای اعتمادسازی بین مردم و دولت بیش از نان شب ضروری است. بازگشت آرامش جامعه تنها با ایجاد امید و اعتماد در مردم امکان پذیر خواهد بود.