رمان اول دلیا اوونز کجاست که میخوانند، یکی از پرفروشترین کتابهای فانتزی در سالهای اخیر است، و اگر چیز دیگری نباشد، اکران فیلم جدید میتواند به شما در درک دلیل آن کمک کند.
الیویا نیومن کارگردان و لوسی علیبار فیلمنامه نویس («جانوران وحشی جنوبی») با ساده کردن روایت دقیق اوونز و در عین حال وفادار ماندن به رویکرد و مضامین او، درام دادگاهی را حول یک عاشقانه میبافند که همچنین سرود مقاومت فردی و شگفتیهای جهان است. دنیای طبیعی. اگرچه این فیلم از یک قهرمان وحشی مستقل تجلیل می کند، اما این فیلم – مانند کتاب – به شیرینی و آرامش بخشی به عنوان ناهار در کلوپ روستایی است.
«جایی که خروارها آواز می خوانند» که در کارولینای شمالی ساحلی می گذرد (اگرچه در لوئیزیانا فیلمبرداری شده است) زمان زیادی را در تالاب های وسیع و غرق در آفتاب می گذراند که قهرمان آن را خانه می خواند. ساکنان روستای مجاور بارکلی کوو، که با او مخالف هستند، از او به عنوان “دختر مرداب” یاد می کنند. در دادگاه، او را کاترین دانیل کلارک خطاب کردند. ما آن را با نام کیا می شناسیم.
کیا که در دوران کودکی توسط جوجو رجینا و سپس دیزی ادگار جونز (بیشتر به خاطر نقشش در «مردم عادی» شناخته میشود) بازی کرد، مجموعهای است غیرقابل مقاومت از استعارهها و مضامین ادبی آشنا. او که مورد آزار و اذیت قرار گرفته و رها شده است، مانند شاهزاده خانمی یتیم در یک افسانه است، در مواجهه با ناملایمات رواقی و در راه های بقا مهارت دارد. او درخشان و زیبا، بیرحم و بیگناه، یک هنرمند طبیعی و طبیعتگرای شهودی، یک قربانی و چیزی نزدیک به یک ابرقهرمان است.
آن خیلی زیاد است. ادگار جونز عقل سلیم – یا شاید جسارت بی ادبانه – را دارد که در نقش کیا به عنوان یک فرد تا حدی عادی بازی کند که خود را در شرایطی می بیند که توصیف آن غیرمحتمل است. کیا بیشتر زندگی خود را خارج از جامعه انسانی، در میان گیاهان و جانوران باتلاق ها می گذراند و گاه شبیه موجودی هیولایی است که مردم شهر برای او تصور می کنند. با این حال، بیشتر به نظر می رسد که او یک زن جوان شکاک و روند اندیش است که می خواهد تنها بماند، مگر در مواقعی که اینطور نیست.
کیا توجه دو جوان را به خود جلب می کند. یکی پسر یک شکارچی رویایی چشم آبی به نام تیت (تیلور جان اسمیت) است که عشق خود را به صدف ها، پرها و موجودات مرتبط با آنها به اشتراک می گذارد. دوستان دوران کودکی به دلدادگان نوجوان تبدیل می شوند، تا اینکه تیت به کالج می رود و کیا با چیس (هریس دیکنسون)، پسری خوش تیپ که در نهایت جسدش در انتهای یک برج آتش باتلاقی پیدا می شود، قرار می گیرد.
در پایان بلکه در آغاز. فیلم با مرگ چیس در اکتبر 1969 شروع می شود. کیا متهم به قتل است و محاکمه او تا آن لحظه با داستان زندگی او متناوب می شود. مادرش (آهنا اوریلی) و خواهر و برادرش از خشونت یک پدر بدرفتار و الکلی (گرت دیلاهونت) فرار میکنند، پدری که در نهایت به پرواز در میآید و کیا را در اختیار یک قایق موتوری فلزی تنها میگذارد که بالای سرش با چک کردن در بالکن ثابت میشود. و روحیه کنجکاو و خلاق.
«جایی که خروارها میخوانند» در دهههای 1950 و 1960 میگذرد، که گواه این است که فیلم دهههای آرامی را در آمریکا، بهویژه جنوب آمریکا، پشت سر گذاشته است. وجود گوشه نشین کیا – او یک روز به مدرسه می رود، تا زمانی که تیت به او یاد نمی دهد خواندن را یاد نمی گیرد و رادیو یا تلویزیون ندارد – کمی شبیه بهانه ای است برای جدا شدن فیلم از تاریخ. مغازه محلی که او صدف می فروشد و به قایقش غذا می دهد توسط یک زوج سیاهپوست به نام های جامپین (استرلینگ فاکسی جونیور) و میبل (مایکل هایت) اداره می شود که از او مراقبت و محافظت می کنند و به نظر می رسد هیچ مشکلی (یا فرزندان) ندارند. خودشون
قد بیرونی کیا – که با حضور دیوید استراتهیرن به عنوان وکیل مدافع آتیکوس فینچ تقویت شده است – ایده ای از علاقه اجتماعی به فیلم می دهد. به همان اندازه آرام، اشاره ای به گوتیک جنوبی وجود دارد که گاهی هوای باتلاقی را معطر می کند. اما برای داستانی در مورد رابطه جنسی، قتل، رازهای خانوادگی، و رنجش طبقاتی، دمای آن چنان ملایم است که گویی نمایشنامه ای از تنسی ویلیامز برای بازنویسی برای نیکلاس اسپارکس فرستاده شده است.
جایی که کوردادز آواز می خواند
امتیاز PG-13. وحشی اما رام. مدت زمان نمایش: 2 ساعت و 5 دقیقه. در تئاترها