نقد و بررسی: اپیزود جدیدی در بایروث واگنر را بدون جادو انجام می دهد

بایروث، آلمان – حدود 150 سال پیش، در یک کودتای پارانوئید، ریچارد واگنر یک تئاتر بالای تپه در اینجا در شمال بایرن ساخت.

اپراهای عظیم، پیچیده و مبتکرانه او آنطور که او تصور می کرد ارائه نشدند. او به این نتیجه رسید که اگر می‌خواهد این کار را درست انجام دهد، باید خودش این کار را انجام دهد.

اما زمانی که تئاتر فستیوال بایروث در سال 1876 افتتاح شد، با اولین نمایش کامل خود، “حلقه نیبلونگ” – یک داستان افسانه ای چهار اپرایی 15 ساعته از طبیعت و قدرت با گروهی از خدایان، جنگجویان، کوتوله ها، غول ها، سخنگو. پرندگان و اژدهاهای تف کردن – واگنر هنوز راضی نیست.

یکی از حل نشدنی ترین مشکلات (که ناخواسته باعث خنده می شود) اثرات جادویی است که او از آن حمایت می کرد: دخترانی که در اعماق رودخانه شادی می کنند. تبدیل شدن به مار. والکری ها سوار بر اسب در هوا سوار می شوند. با این حال، با تکنولوژی تئاتر در قرن بیست و یکم، چیزی که واگنر از نظر موسیقی جذاب می‌سازد، به سختی بصری و دراماتیک است.

نسخه اسیدی و عاطفی شوارتز از لباس‌های معاصر، یک «اپیزود» بدون جادو یا طبیعت است، که در آن همه شخصیت‌ها انسان هستند، روابط آن‌ها بیش از حد معمول در هم تنیده شده است، و همه اکشن‌ها در یک مکان اتفاق می‌افتند.

در حالی که در فیلمنامه، آلبریچ کوتوله به طور خلاصه خود را به قورباغه ای پست تبدیل می کند و این فقط یک استعاره است. در متن ذکر شده است، اما هیچ اتفاقی نمی افتد. والکری‌های قدرتمند در آسمان پرواز نمی‌کنند، اما با کفش‌های پاشنه بلند، لباس‌های شعله‌رنگ مدرن و باندهای جراحی پلاستیک در اتاق انتظار می‌چرخند. زیگفرید، قهرمان معیوب، استاگر یک شمشیر بدهید – یا حداقل یک شمشیر شبیه شمشیر – اما هیچ چیز ماوراء طبیعی انجام نمی دهد. (اسلحه ها در اینجا بیشتر تپانچه هستند.)

همه اینها بخشی از روند اسطوره زدایی در نمایش های واگنر در 50 سال گذشته، به ویژه در اروپا است. تأثیرگذارترین آنها در آن دوره تحت تعبیر جورج برنارد شاو از «حلقه» به عنوان تمثیلی ضد سرمایه داری به تصویر کشیده شد که کم و بیش در زمان حال کار می کند و خدایان را به عنوان اعضای طبقات بالای مدرن و اشراف و اشراف و اشراف و اشراف به تصویر می کشد. شجاعت شخصیت ها اغلب جعلی بودند.

این موضوع در مورد آخرین «اپیزود» بایروث اثر فرانک کاستورف نیز صدق کرد که از سال 2013 تا 2017 اجرا شد. اما در مقایسه با نمایش گیج‌کننده کاستورف، که اغلب داستان‌گویی منسجم خود را به‌طور کامل کنار می‌گذارد، شوارتز در توصیف هم‌وابستگی و رفتارش نسبتاً ساده است. شدت در خانواده در شور و نشاط خام صحنه ها و بازیگری، بویی از صابون در طول روز و همچنین کمی “جانشینی” وجود دارد.

اگر حلقه یک تمثیل است – چیزی که برخی از مشتریان محافظه کار به آن دست می یابند، اما به بسیاری از کارگردانان داده می شود – لنگر مفهومی تولید، ماهیت طلا است، جایی که در دقایق اولیه، سرقت آن از رود راین گناهی است که حماسه را پیش می برد. طرح.

طلا – و حلقه قدرتمند و سمی که در آن ساخته شده است – نماد کالایی است که جهان روی صحنه بیشتر از همه برای آن ارزش قائل است. از نظر کاستورو، این نفت بود که روابط سیاسی و اجتماعی را با چرخش در اقتصاد جهانی شده از بین برد. برای شوارتز، فیلمنامه با برداشتن سیب جادویی می گوید که خدایان به آن نیاز دارند تا طراوت خود را حفظ کند، جوانی، معصومیت و کودکان.

“حلقه” او پر از بزرگسالانی است که از طریق ورزش، جراحی پلاستیک، و تلاش‌های مضحک برای پوشیدن لباس در ناحیه لگن وسواس دارند جوان‌تر به نظر برسند، حتی با وجود اینکه به وضوح از بسیاری از گوزن‌ها مسن‌تر هستند.

این وسواس به نشانه های شوم قاچاق و آزار کودکان تبدیل می شود. برده های نیبلهایم اینجا اتاقی پر از دختران بلوند با لباس های یکسان است که روی میزها نقاشی می کشند. (دختران در ملاء عام آسیب ندیده اند، اما به وضوح درشت اند.) کارگاه Mime Elf یک مهمانی چای خزنده و تئاتر عروسکی برای عروسک های پاره پاره خانگی است. و در خلاقانه‌ترین و الهام‌بخش‌ترین ایده شوارتز، طلا چیزی فلزی نیست، بلکه پسر جوانی است که ربودن او جامعه‌ای است که در تلاش برای فراتر رفتن از مرگ خسته شده است.

چرخه زندگی از همان ابتدا مورد توجه است. فیلمنامه شروع “حلقه” را در زیر آبهای روان راین نشان می دهد، اما شوارتز در عوض یک برآمدگی متحرک از رحم را به ما نشان داد، جایی که جنین های دوقلو در ژستی بین عشق و دعوا یخ زده اند.

این تصویر از کلاستروفوبیا بنیادی خانواده کلید همه چیزهای بعدی است، زیرا این عمل در و اطراف خانه خدایان، والهالا رخ می دهد. (ست‌های استندآپ فوق‌العاده شیک توسط آندریا کوزی، نورپردازی در حال تغییر توسط راینهارد تراب، و لباس‌های بسیار کوتاه طراحی شده توسط اندی بسوش.) انبساط زجاجیه. آلبریچ اکنون به نژادی متفاوت از ووتان، پادشاه خدایان تعلق ندارد، اما او برادر کمتر موفق اوست.

اردا دانای همه چیز و هاندینگ وحشی بخشی از طبقه فرودستی هستند که در همه جا حضور دارند، که با رنج شخصیت های اصلی نقره ای می درخشند. بعدها، Mime، Gibichungs، Gutrune و Gunther پراکنده‌شده، مدت‌ها پس از مرگ خدایان، ساکنان بخش‌هایی از ملک شدند.

نقش ووتان، که همیشه دستش بر روی آسیب‌پذیرترین زنان است، توسط ایگیلز سیلینز قوی (در «Das Rheingold») و توماش کونیچزنی («Die Walküre» و «Siegfried») مشترک است. در دومین پرده “Walküre” هفته گذشته، کونزنی یک تصادف بورژوایی مناسبی داشت – پشتی صندلی راحتی Eames او شکست و او روی زمین افتاد – بنابراین او در پرده سوم نشست و به مایکل کوپفر-رادکی این فرصت را داد که چند شب قبل از نقش جنون آمیز او در نقش گانتر، خوب بپر.

در “زیگفرید”، آندریاس شاگر خستگی ناپذیر شخصیت عنوان را می خواند، و به طرز ماهرانه ای جنبه دوست داشتنی مست های منحط را آشکار می کند. در “Götterdämmerung” یک تعویض دقایق پایانی، کلی هیلی در نقش زیگفرید بود، او حتی در شرایط کمتر دراماتیک هم تاثیرگذار بود.

“Die Walküre” که به خاطر اجرای تمیز و نرم کلاوس-فلوریان فوگت توسط زیگموند و لیز دیویدسن شناخته می شود، سیگلند را با درخشان ترین اجرای هفته افزایش داد. دانیلا کوهلر در قسمت کوتاه اما ترسناک «زیگفرید» برونهیلد به طرز درخشانی آواز خواند. در فیلم‌های طولانی‌تر «Walküre» و «Götterdämmerung»، ایرن تئورن به اجرای تئاتر بسیار متعهد عمل کرد، اما صدای قدرتمند او تحت فشار در نوسان بود.

رهبر ارکستر کورنلیوس مایستر که چند هفته پیش برای جایگزینی یک بیمار بیمار وارد تولید شد، خوانشی قدرتمند، سریع و تا حدودی بی‌چهره از موسیقی متن را رهبری کرد.

علیرغم همه چیزهایی که در مورد نمایشنامه شوارتز آشکار است، حتی واضح است، چیزهای زیادی وجود دارد که فراموش نشدنی و از نظر غنایی مرموز است. به طور دوره ای در سراسر “حلقه” او یک هرم درخشان سفید کوچک در یک مکعب شیشه ای ظاهر می شود. شخصیت‌ها گهگاه آنها را حمل می‌کنند و گاهی در کنار مبلمان یا گوشه‌ای پیدا می‌شوند، اما توضیح یا توضیح داده نمی‌شوند. این همان چیزی است که شما فکر می کنید: مدلی برای افزودن سلسله مراتبی به والهالا. شمشیر یا سر نیزه تلطیف شده؛ خلوص؛ انرژی؛ دوران باستان؛ آرزوهای قبل و بعد از پیچیدگی های واقعیت. این در هسته خود یک خط موی مرموز و خاطره انگیز است.

به همین ترتیب، نقاشی‌های کلیشه‌ای چهره‌های کلاه بالدار واگنری همچنان ظاهر می‌شوند – این همان چیزی است که دختران در نیبلهایم از آن ساخته شده‌اند – قبل از اینکه به شکل نقاب‌های قرمز رنگی که توسط گروه شیطانی رعیت‌ها در “Götterdämmerung” حمل می‌شود، ظاهر شوند. آیا آنها نشان دهنده وزن دست و پا گیر سنت در ارائه “حلقه” هستند؟ جنبه تاریک ناسیونالیسم آلمانی؟

خوشبختانه، شناسایی نشده است – و همچنین معنای مجسمه ها و اسباب بازی های اسب ها که در همه جا پراکنده شده اند. مهم ترین اسب این دوره، برونهیلد گرانه، مانند طلا، در اینجا یک شخص واقعی است: دستیار بلندقد، قابل اعتماد، ساکت با یال اسبی و ریش.

در تمام این هفته تصاویری پاک نشدنی وجود داشته است: وافنر غول پیکر (ویلهلم شوینگهامر) در بستر مرگ در خانه یخ می زند. آلبریچ (اولافور سیگودارسون) و هاگن (آلبرت دومن) روی صحنه ای کم نور، خالی اما برای کیسه بوکسی که هاگن به آن حمله می کند و سپس ناامیدانه در آغوش می گیرد، روبروی هم قرار می گیرند. رقص آهسته و غم انگیز هاگن در حالی که او را ترک می کند و کت چرمی آلبریچ را مانند یک گاوباز تکان می دهد.

و در پایان «Die Walküre» نه برونهیلد را می‌بینیم که در حلقه‌ای از آتش می‌خوابد، بلکه آخرین تلاش فریکا (کریستا میر) برای آشتی با واتان، شوهرش را می‌بینیم. او دور می شود و یک شمع را با پرده بسته روشن می گذارد و به سمت آتش کتابخانه که احساسات موسیقی و لحظه را در نوری جدید به تصویر می کشد سر تکان می دهد.

اما در حالی که دست کشیدن از جادو اغلب روشنگر است، گاهی اوقات شوارتز را گره می زند. بدون معجونی که زیگفرید را وادار کند عشقش به برونهیلده را فراموش کند – و ظالمانه به او خیانت کند – این دو هیجان زده در اوایل “Götterdämmerung” باید به صورت غیرقابل قبولی به صحنه بروند تا به تلخی او انگیزه بدهند. و تئورین و تئاتر هر دو کمی در صحنه هولناک قربانی شدن به پایان می رسند در حالی که برونهیلد بی هدف سرگردان می شود، سپس سر بریده گران را در آغوش می گیرد که او در کنار زیگفرید کشته شده در پایین برکه کثیف املاک دراز کشیده است.

در عوض، نقطه مثبت واقعی “Götterdämmerung” این است که قبلاً متوجه شد که پسر ربوده شده راینگولد به یک هاگن تلخ و دوسوگرا بزرگ شده است. به طرز دردناکی، در نمایشنامه شوارتز، ما می بینیم که او با پسر کوچک برونهیلد و زیگفرید (به علاوه فیلمنامه) به همان اندازه که او بی رحمانه رفتار می کند – چرخ ترس و سوء استفاده مدام می چرخد.

و تصویر نهایی تولید، کپی دقیقی از اولین اوست: دوباره، دوقلوها، اما این بار در آغوشی به ظاهر آرام. آیا این آرامش دائمی است؟ یا اینکه زایمان ناگزیر کینه، خیانت و خشونت را تجدید می کند؟ شوارتز با خویشتنداری چشمگیر، مشخص نکرد که آیا معتقد است دنیای بیمار می تواند تغییر کند یا خیر.

انگشتر نیبلونگ

تا 30 آگوست در جشنواره بایروث، آلمان؛ bayreuther-festspiele.de.

Dale Mckee

سازمان دهنده Wannabe. معتاد اینترنت متعصب زامبی. علاقه مندان به شبکه های اجتماعی. دانش پژوه مواد غذایی

تماس با ما